داستان پول قسمت چهارم

تعداد بازدید
02
سه شنبه 27 آبان 1399
چرتکه

چرتکه

02 کاربر

✏تصور کنید شما یک بازرگان در عهد ناصری هستید و قصد دارید از تهران به رشت رفته و برنج بیاورید طبعا برنج را مجانی به شما نمی‌دهند و یا باید جنسی ببرید و در عوض برنج بگیرید؛ یا سکه‌های قجری را بار اسب و قاطر کرده و تا مقصد برسانید راهزن‌ها سر گردنه منتظرند که از الطاف شما بهره‌مند شوند و اگر سکه همراه خودتان داشته باشید کمال تشکر را خواهند داشت حال فرض کنید من کار انتقال سکه‌هایتان را تا مقصد بر عهده بگیرم یعنی شما سکه‌ها را در تهران به من تحویل دهید، رسید بگیرید، بروید رشت، رسید بدهید و سکه‌ها را بگیرید کار شما خیلی ساده می‌شود، اما من چطور باید سکه‌ها را جابجا کنم؟ اگر من در رشت هم شعبه‌ای داشته باشم و مقدار زیادی سکه در آنجا نگهداری کنم، چه نیازی وجود دارد که من سکه‌های شما را جابجا کنم؟ کافیست در رسیدی که به شما می‌دهم خطاب به شعبه‌ی رشت بنویسم فلان مقدار سکه به ایشان تحویل دهید به این ترتیب هم شما تجارت امن‌تری دارید، هم من کارمزد می‌گیرم، هم نان راهزن‌ها آجر می‌شود ✴بیایید فرض کنیم کمپانی من در تمام شهرهای ایران شعبه دارد و به امانت‌داری مشهور است در این صورت رسیدهایی که شعبه‌ها به مشتریان می‌دهند، در هر نقطه از کشور قابل تبدیل به سکه است تاجرها همیشه در رفت و آمد هستند و اگر سکه‌ای تحویل بگیرند، ناچارند آن را در شعبه‌های کمپانی به امانت بگذارند اصلا چرا سکه‌ها را تحویل بگیرند؟ همان رسید را به فروشنده‌ها می‌دهند، آن‌ها هم به کسانی دیگر، و همینطور دست به دست می‌شود اگر این وسط کسی سکه لازم داشت می‌رود دم یکی از شعبه‌ها و تحویل می‌گیرد ولی اگر همه‌ی مردم رسیدها را قبول داشته باشند، دیگر کسی به سکه احتیاج ندارد و مبادلات با همان رسیدها انجام می‌شود این روایت اختراع چک پول بود و کمپانی من را قدیم‌ها به نام صرافی می‌شناختند که حالا در همه‌ی کشورها تبدیل به نظام بانکی شده است برگردیم به داستان من می‌دانم که همه‌ی مردم رسیدهایم را قبول دارند و کسی پی سکه‌ها را نمی‌گیرد کسی هم که خبر ندارد من چقدر سکه دارم پس اگر بیشتر از ارزش کل سکه‌ها رسید منتشر کنم هیچ‌کس متوجه نمی‌شود من می‌توانم با انتشار رسیدهای اضافه سود ببرم، چگونه؟ یک راه این است که به مردم قرض بدهم و سر سال با سودش پس‌بگیرم اینطوری نه سکه‌ها تکان می‌خورند، نه مردم متوجه می‌شوند؛ در عوض کار یک نفر راه افتاده و من هم سود کرده‌ام حالا کمپانی من یک بانک است، یعنی موجودی که از عده‌ای سکه سپرده می‌گیرد و به عده‌ی وام می‌دهد اما اگر در یک لحظه همه‌ی مردم قصد کنند سکه‌هایشان را پس بگیرند، بانک در صندوق خود به آن مقدار سکه ندارد ⚠️این نوع بانک‌ها هم البته به تاریخ پیوسته‌اند، چون با افزایش جمعیت و پیچیده‌تر شدن روابط اقتصادی، جلب اعتماد همه‌ی مردم توسط یک موسسه خصوصی کم‌کم غیرممکن شد ✅دولت‌ها در پاسخ به این مشکل، وارد کار شدند و این بار به جای ضرب سکه، کاغذهایی منتشر کردند که همان کار رسید سکه را انجام می‌داد این کاغذها اسکناس نام گرفت و نهادی که سکه‌ها را نگهداری و اسکناس‌ها را چاپ می‌کرد، بانک مرکزی نامیده شد ⏪در یادداشت بعد روایتی از شکل‌گیری نظام بانکی و بانکداری مرکزی در ایران را ذکر می‌کنیم که به درک ما از وضعیت فعلی نظام پولی و بانکی کشور کمک می‌کند داستان‌پول

داستان

دیگر ویدیو و موزیک های : چرتکه