افسانه بشکه جادویی
در روزگاران قدیم شهری بود که در آن بشکهسازی فقیر با خانوادهاش زندگی میکرد
روزی او برای تهیه چوب بیرون شهر رفت و در آنجا بشکهای شکسته دید تصمیم گرفت آن را با خود به خانه ببرد و تعمیرش کند پس آن را در انباری خانه که کارگاهش نیز بود، گذاشت و به همسرش گفت که آن را حسابی تمیز کند
زن جارو را برداشت و به جان بشکهی کهنه افتاد؛ اما چیزی نگذشته بود که جارو از دستش به داخل بشکه افتاد مرد را صدا زد و او با دیدن داخل بشکه بسیار تعجب کرد او خشکش زده بود بشکه پر از جارو شده بود و جاروها همینطور بیشتر و بیشتر میشدند
مرد با خوشحالی گفت که این یک بشکه جادویی است و قرار شد جاروها را بفروشند و پولدار شوند تعداد جاروها به قدری زیاد بود که آنها کمکم خسته شدند مرد حالا تبدیل به تاجری پولدار شده بود و آوازهی جاروهایش به بیرون شهر هم رسیده بود