داستان کوتاه جوان حکیم سحرموسوی حکایت پنداموز داستان صوتی کوتاه

تعداد بازدید
00
شنبه 20 شهریور 1400
کاربر 5397دکلمه داستان کوتاه صوتی

کاربر 5397دکلمه داستان کوتاه صوتی

17 کاربر

جوانی به حکیمی گفت وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم چند سالی را که با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند حکیم گفت آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟ جوان گفت آری حکیم گفت اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند جوان با تعجب پرسید چرا چنین سخنی می‌گویی؟ حکیم گفت چون مشکل در همسر تو نیست مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند، آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟ جوان گفت آری حکیم گفت مراقب چشمانت باش

جوان_حکیمحکایت_پنداموزداستان_صوتی_کوتاهسحرموسوی

دیگر ویدیو و موزیک های : کاربر 5397دکلمه داستان کوتاه صوتی